مرد مسافر، سینهای صاف کرد و گفت: 18- 17 سال پیش که چکپولهای100هزارتومانی سبز رنگ تازه درآمده بود، با تشکیل یک شرکت تعاونی دوستانه با شرکت همسایهها و اعضای فامیل که من مسئول آن شده بودم برای اولین اقلام خرید، از بانک یک چک پول 100هزارتومانی که آن موقع خیلی ارزش داشت گرفتم و راهی بازار شدم. کار تعاونی خرید و فروش محصولات غذایی و بعضی کالاهای دم دستی مثل لوازم التحریر بود و برای فروشگاه نقلی زیرپلهای ما کفایت میکرد. کار فروشگاه کوچک ما گرفت و ظرف چندماه100هزارتومانی که گذاشته بودیم شد 400هزارتومان.
از خوشخالی در پوست خود نمیگنجیدم چون فکر تاسیس تعاونی کوچک پیشنهاد خودم بود و حالا میدیدم که به ثمر رسیده است. در یکی از مراحل خرید، اعضای تعاونی همت کردند و به جای پول خرد و اسکناس که حمل آن سخت بود، به من چکپول100هزارتومانی دادند و من با 3 فقره چکپول 100هزارتومانی برای خرید عازم بازار شدم. پس از خرید کالاها، موقع دادن پول، متوجه شدم که 2 تا از چکپولها سرجایشان نیستند! من چک پولها را در جیب بغل کتم گذاشته بودم و امکان ربودن آنها بسیار کم بود اما هرچه گشتم، پیدایشان نکردم. به ناچار با همان چکپول باقیمانده خرید را انجام دادم و به تعاونی برگشتم. با اینکه سعی کردم، مسئله درز پیدا نکند بالاخره مشخص شد که پول کم آوردهام. هرچه تلاش کردم به دوستان بقبولانم که پول گمشده، بعضیها قبول نکردند. کمکم زمزمه اختلاس، شروع شد. شب و روز خواب اختلاس و محاکمه را میدیدم و خیس عرق از خواب میپریدم!
یک روز، حسب تصادف متوجه شدم که در آستر کتم، صدای به هم خوردن دو تکه کاغذ میآید. کنجکاو شدم. وقتی خوب وارسی کردم دیدم چکپولهای گمشده در همانجا جا خوش کردهاند! از شدت هیجان و شادی فریاد زدم. من بر کابوس اختلاس پیروز شده بودم اما حالا که میشنوم بعضیها چنددههزارمیلیارد تومان و بالاتر اختلاس کردهاند و به روی مبارکشان نمیآورند دچار شگفتی میشوم آن هم اختلاسهایی که پولهای گمشده من در برابرشان بسیار کوچک و کوچک است! راننده سری تکان داد و سکوتی پرمعنی، جمع ما را فراگرفت!